مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

تنظیم خواب

مانی جونم دیروز رفته بودیم خونهء مامانیم و مامانیم تو رو خوابوند و بهم گفت که تا تو تکون خوردی بهت شیر بدم و گوشهء بالشت رو تکون بدم تا دوباره بخوابی. همین کارو کردم و موثر بود و سه ساعت خوابیدی آخه مامانیم گفت گه باید خواب بچه رو بکشه تا عمیق بخوابه افطار هم خونهء مامانیت دعوت بودیم همه بودن و حسابی شلوغ بود من که چیزی نخوردم و ساعت ٢١ اومدم پایین بابات غذامو واسم اورد پایین تو رو خوابوندم و خدا رو شکر خوب خوابیدی و فقط واسه تعویض پوشک و شیر بیدار میشدی امروز هم خواستم با همون روش بخوابونمت که تو ساختمون خیلی سر و صدا بود و تو دوباره بد خواب شدی الان هم داری و دست و پا زدن به من اعتراض میکنی. قربونت برم خیلی دوست دارم ...
27 مرداد 1390

بی خوابی

مانی جونم امروز روز چهارمی هست که برنامه خوابت بهم خورده و امروز دیگه نهایتش بود از ساعت ٣ صبح تا ١٩ بیدار بودی. خیلی اذیت شدی. منم که هنگ کردم. این چند روزه وبتو آپ نکردم الان هم داری با اون چشمای خوشگل و پر خوابت بهم نگاه میکنی. راستی دیروز همسایه بالایی با دختر کوچولوش که اسمش بهار جونه اومدن دیدنت و واست یه قطار اوردن.
25 مرداد 1390

امروز

مانی جونم امروز خیلی آروم بودی . از خواب که بیدار شدم تصمیم گرفتم یه دستی به سر و روی آشپزخونه بکشم(آشپزخونه تکونی)شیرتو دادم و رفتم و از بالا تا پایین همه جا رو تمیز کردم. خیلی خسته شدم وای دم عید با اون وضعیت چه جوری همهء این کارا رو کردم نمیدونم چند باری صداتو شنیدم و بهت سر زدم اما تو باز میخوابیدی. کارام که تموم شد بیدار شدی بهت شیر دادم و گذاشتمت جلوی تلویزیون و رفتم که یه چیزی بیارم که با بابات بخوریم. تنها گزینه اونم ساعت ١٥:٣٠ واسه ناهار تو ماه رمضون"تخم مرغ" بود. اونم با کره البته بابات یه کمی غر زد که تخم مرغ هم شد غذا؟ بعد از ناهار جاتو عوض کردم و شیر بهت دادم و یه کوچولو پودر زدم زیر گلو  وبغلت و خو...
20 مرداد 1390

غیبت

مانی جونم این چند روزه اینترنتمون تقریبا قطع بود واسه همین چیزی واست ننوشتم اما بابات گفته دیگه قطع نمیشه. روز جمعه افطار خونه عمه سمیه بودیم من و بابات هم که روزههههههههه ساعت 22 اومدیم خونه تا تو اذیت نشی. شب تا صبح نه تا ظهر یعنی ساعت 13 بیدار بودی و مامان دیگه هنگ کرده بود. فدای یه تار موت اما خودت هم اذیت شدی. دوباره تصمیم گرفتم که از شب بعدش حمومت کنم. دیروز با نگار رفتیم خرید تا واست کالسکه بخریم آخه به خاطر کمبود فضا تو خونمون قراره با نیازت وسایل جانبیت رو بخریم اما به دلیل بیقراری های شبوونه تصمیم گرفتیم که زود تر کالسکه بگیریم تا تو رو توش بذارم و کمتر خسته شم. دیشب حمومت نکردم اما خوب خوابیدی فکر کنم بیرون رفتن هم م...
17 مرداد 1390

دیروز

مانی جون دیروز رفتیم خونهءمامانیم و آخر شب اومدیم خونه. ناهار خونهءدایی کوروش بودیم.بعدا عکساشو میذارم. مامانیم هم شام درست کرد و دور هم بودیم. دیروز خیلی بیقراری کردی و حسابی خسته ام کردی. الان هم طبق معمول اینترنت وضعیتش خرابه و نمیتونم بیشتر از این بگم آخه تند تند دی سی میشه.
13 مرداد 1390

مامانم

مانی جونم دیروز ظهر رفتیم خونهء مامانیم و شب هم همون جا موندیم و همون جا هم حمومت کردم اما تا صبح نخوابیدی و الان که اومدیم خونه با کلی کلنجار خوابت برد. فردا ٢٦ سال از فوت مامانم (مامانی تو)میگذره و احتمالا دوباره بریم خونهء مامانی تا یه خیرات کمکش درست کنم. به خاطر گرم بودن هوا نمیشه بریم بهشت زهرا.دلم میخواد برم سر مزارش و تو رو هم ببرم تا روحش خوشحال بشه و ببینه دختر کوچولوش که تو چند ماهگی تنهاش گذاشت مامان شده و از تنهایی در اومده. بعدا میام و واست از فردا میگم بووووووووووس دوست دارم
11 مرداد 1390

وضعیت رشدت

مانی جونم دیروز که واسه واکسن برده بودمت قد و وزنت هم گرفتن. قدت ٥/٥٨ وزنت٥٠٠/٥ دور سرت ٣٨ خدا رو شکر که خوب وزن گرفتی و خانمی که وزنت کرد گفت نسبت به ماه پیش عالی رشد کردی. عزیز مامان خط رشدت نسبت به ماه پیش به جای اریب بودن عمود بود و من حسابی خوشحالم که خوب وزن میگیری. خوب رشد کن و قوی و سالم باش. دوست دارم
9 مرداد 1390

کارای مانی جون

مانی جونم الان که اومدم این پست رو بذارم با یه صدایی که در اوردی حسابی ترسوندیم. پسرم خیلی ناز به حرفام و خنده هام میخندی. گاهی تو خواب قهقه میزنی. با چشمای نازت عروسکات و هر چیز دیگه ای که حرکت میکنه رو دنبال میکنی. وقتی حرف میزنم بعد چند لحظه با اغو بغو جوابمو میدی. الانم داری نق میزنی بعدا میام و بقیه کاراتو میگم.
7 مرداد 1390

این چند روز

مانی جونم ببخشید که چند روزی چیزی واست ننوشتم. سه شب بیش به حدی بیقراری کردی که داشتم دیوونه میشدم و کاری از دستم بر نمیومد. از ساعت ١ شب تا ١١ صبح بیدار بودی. چون شبای قبلش هم نخوابیدی و روزش هم من فرصت خواب نداشتم ٤٨ ساعت بود که نخوابیده بودم و حالم خیلی بد بود. عزیزم از اینکه نمیتونستم کاری کنم که آروم شی ناراحت بودم و بیخوابی هم خیلی حالم رو بد کرده بود احساس میکردم دارن تمام دندوونامو میکشن.ساعت ١١ که خوابیدی دو ساعت فرصت خواب داشتم اما بعدش دوباره بیدار شدی و منم بیدار شدم. بعد از این ماجرا تصمیم گرفتم که هر شب حمومت کنم تا خوابت تنظیم شه و الان دو شبه که همی کارو کردم و تاثیر داشته. فردا روز واکسنته و من خیلی دلشوره دارم ا...
7 مرداد 1390

ای دی اس ال

وای امان از این مخابرات و ای دی اس الش دارم دیوونه میشم واسه گذاشتن دو تا عکس صد با دی سی شدم و ده با سیستمم هنگ کرد. دوستای گلم ببخشید که این چند روزه خبری ازم نبود. پسستاتون رو خوندم چون سریع همه رو باز میکردم اما نمیتونستم با این سرعت و وضعیت کامنت بذارم. اوضاع که رو به راه شد سر میزنم
3 مرداد 1390